رستاخیز

رمز ماندن همین بود...

رستاخیز

رمز ماندن همین بود...

توضیح: روزگار بعضی ها را با خود برد و برخی در انتظار رفتن اند...اما بعضی هم خلاف عادت، ماندند و ماندند و ماندند...همانها که مردند،قبل از مردن...و در زمان حیات مادی، رستاخیز خود را خود رقم زدند و رمز ماندن شان همین بود...پس از رستاخیز، حیات، جاودانه میشود... {ضیاءالدین.ح}

پیام های کوتاه

تولید ملی حمایت از کار و سرمایه ایرانی

۱۶ مطلب با موضوع «زندگی» ثبت شده است

نوروز از نو

۰۳
فروردين
للحق
مدتها بود از این مدل تصمیم‌ها نگرفته بودم. حالا سال جدید انگار جنبشی به تنم انداخته تا شروع کنم به دوباره نوشتن. شاید اینجا دیگر کسی رفت و آمد نداشته باشد حتی ولی حداقل برای قلم خودم هم که شده باید بنویسم.

به هر حال تصمیم گرفته‌ام دوباره بنویسم.
نقطه.
  • ضیاءالدین

1

استاد عرفانی که مهمانش بودیم این چندین روز که در نجف بودیم، کارهای خوبی یادمان می داد:
سر سفره، هر از گاهی برای یکی از اهالی سفره لقمه ای میگرفت.
تدریجاً ما هم یاد گرفتیم و این طور می شد که سفره، جایی میشد برای ابراز محبت به سایرین.
هر کس هر از گاهی که غذایی میخورد، بسته به روحیه اش، لقمه ای میگرفت و به کسی میداد.

کار سخت و پیچیده ای نیست ولی من تأثیرش را بر نفس خودم به خوبی حس کردم بعد از چند روز!
روز اول شاید کار جالبی بود، ولی بعدتر کاری بود برای شیرفهم کردن نفس برای عادت دادنش به دوری از خودپسندی و نفس پرستی و شکم پرستی و ندیدن بقیه! برای دوری از خودمحوری! برای عادت کردن به این که بقیه را هم آدم ببیند!
شاید خیلی ها این معارف را از اول زندگی شان بلد باشند اما برای من یکی، لازم بود یادگرفتنش!
البته یاد گرفتن این چیزها، مختصر تأملی هم لازم دارد. منظورم این است که همین که کسی را دیدی که فلان کار میکند باعث نمیشود که تو هم درس بگیری! قدری مختصر تأمل لازم است و تکرار و تأمل و تکرار!
بودن با کسانی که حرف و عمل و حضورشان برایت کلاس درس باشد، حسرت برانگیز است و خواستنی!
برای من، غنیمت بود همین چند روز مصاحبت!
شکرش چه باشد نمی دانم!(ته نوشت دارد)


2

استاد عرفانی که مهمانش بودیم این چندین روز که در نجف بودیم، حرف های خوبی میزد:
درباره ی زیارت و ثواب هایی که برایش ذکر شده، نیامده که "من زار قبر حسین". بلکه "من زار حسین" داریم و این نکته ظریفی است!
تفاوت زیادی است بین زیارت قبر حسین ع و زیارت حسین ع!




-----------------------------------

ته نوشت برای مورد شماره ی 1:

پیشنهاد میکنم این "لقمه گرفتن و هدیه دادن" را در سفره های تان امتحان کنید
اگر در سلف دانشگاه با دوستان دور هم غذا میخورید
اگر در منزل با خانواده دور هم غذا می خورید
اگر هر جایی، با دوست یا غریبه سر سفره ای نشسته اید
امتحان کنید
لقمه بگیرید و با لبخند تعارف کنید و توضیح دهید که این لقمه، خاص آن شخص است  و روزی اوست تا بپذیرد از دست تان
و این کار را در سفره های متعدد تکرار کنید
نسبت به افراد مختلف
میوه تان را تقسیم کنید بین خودتان و بقیه حتی
یک تکه کوچک هم قبول است برای این هدیه دادن
10 درصد را هدیه بدهید  و بقیه را نوش جان کنید
امتحان کنید و تجربه کنید و تکرار
اگر دوست داشتید، نتیجه را با من هم در میان بگذارید

  • ضیاءالدین

حبط هارد

۱۵
دی
می گویند وقتی نامه عمل شخص را به او نشان می دهند، ناگهان می بیند آنچه انجام داده از بین رفته و هیچ عمل نیکی برایش باقی نمانده است؛
این را من این روزهای اخیر، به خوبی درک کردم:
وقتی یک ترابایت اطلاعاتت را که فایلهای تولیدی ات بوده، کسی با سهل انگاری، به باد فنا بسپارد؛ اولش گرمی و نمی دانی چه به سرت آمده؛ اما وقتی ناشر تماس میگیرد و می گوید اصلاحات فلان جای کتاب این هاست، آن وقت است که تازه می فهمی حبط عمل یعنی چه؟
وقتی یادت می آید فیلمهایی را که تمام این یکی دو سال تدوین کرده ای همراه با فایل پروژه اش در این نامه عمل بوده و پاک شده می فهمی حبط عمل یعنی چه؟
وقتی گزارش ها و مقالات و مصاحبه هایی که تمام این مدت انجام داده ای و بعضی را در نشریات کار کرده اند و برخی هم هنوز ارسال نشده بود، توی هارت بوده می فهمی حبط عمل یعنی چه؟
حبط عمل به واقع یکی از وحشتناک ترین لحظات قبر و قیامت است حکماً!
وقتی آدم چشمش را باز کند و ببیند که باغی که ساخته بود، همه بیابان شده و هیچ از آن نمانده...
آنقدر رعب آور خواهد بود که خدا میداند چه بر سر شخص خواهد آمد...


پ.ن: ای کسانی که میخواهید پیله کنید به بک آپ گرفتن از هارد و رعایت این مسائل، بدانید :برای بک آپ یک ترابایت اطلاعات، فضای کافی نداشتم، وگرنه حتماً این کار را می کردم!
  • ضیاءالدین
روزی روزگاری، وقتی آن سالهای اول فعالیت دانشجویی ام را طی میکردم، گاهی اوقات مجبور می شدم شب ها تا دیر وقت در دانشگاه بمانم و کارهای فوریتی که همیشه هم آوارشان بر سرمان خراب شده بود را(با کمک بقیه دوستان) به جایی برسانم و بعد، مثلاً ساعت 2 بعد از نیمه شب، وقتی به خوابگاه برمیگردم و با درب بسته اش روبرو می شوم، از روی دیوار خوابگاه وارد بشوم و الباقی ماجرا...
حال دوباره رسیده ایم به روزهای پر تنش و قدری پرکار و حالا با ورودی های جدیدتر از خودم باید کار کنم؛ ساعت تازه از نیمه شب گذشته، دوستی که قرار است با کمک هم کاری را تمام کنیم، به من تذکر می دهد که ساعت بسته شدن درب خوابگاه نزدیک است باید برود؛ می گویمش قدری منتظر بماند و صبر کند تا با کمک هم کار را تمام کنیم و سر وقت برسانیم؛ بعد هم از دیوار خوابگاه بالا برود و برسد به اتاق و محل خواب عزیزش!
میگوید نه، از در می روم...
اصلاً کاری به این ندارم که بالا رفتن از دیوار خوابگاه دقیقاً چه مفسده ی جبران ناپذیری در زندگی بشر در طی قرون و اعصار داشته است و این حرف ها...
اما حالا که کار را نیمه تمام به نیت رسیدن به درب خوابگاه، رها کرده و رفته، یک جمله در ذهنم رژه می رود:
قبل تر ها، دیوار آرمانخواهی مان، خیلی بلند از دیوار خوابگاه بود!
  • ضیاءالدین

به نرخ شرف

۱۳
مهر

روی صندلی ترمینال، منتظر نشسته بودم تا وقتش برسد؛

کسی که ظاهرش قدری غیرعادی بود برایم آمد نشست روی صندلی های آن طرف تر؛ لباس خاصی به تن داشت، مثل بادگیر یا چیزی شبیه آن؛ بی خیال قیافه ی یارو شدم که به نظر شبیه لرها بود چهره اش؛

چند دقیقه بعد دستش را بلند کرد که یعنی یک لحظه بیا؛ قدری حرف زد و گفت به پول نیاز دارد و کشتی گیر است -گوشش هم کلمی بود البته- و اهل فلان شهر و لک است و خیلی غیرتی و فلان و بهمان؛ گفت پولش گم و گور شده و به پول نیاز دارد و آدم بی پولی نیست و تا ساعت فلان پول را به من برمیگرداند و شماره ی کارت بانکی را هم خواست؛ به مادرش هم قسم خورد و تأکید کرد که من لر و لک هستم و این مسائل برایم خیلی مهم است و این صحبت ها!

نیازی به فکر کردن نبود؛ قبلتر ها با خودم قرار گذاشتم که وقتهایی که کسی این طور حرفها را بزند، ولو تضمینی هم نباشد، ولو حس کنم که دروغ میبافد و برگشتی در کار نیست، اگر داشته باشم، بدهم مبلغ را!

با خودم قبلاً حساب و کتابش را کرده ام که اگر یک درصد هم ممکن باشد که او واقعاً نیاز دارد، و من اشتباه حس کرده ام، به این می ارزد که مردانگی ظاهری را نفروشم به ریال امروز تا مبادا روزی کسی که واقعاً نیازمند است دست خالی برگردد!

مبلغ را دادم؛ با این فرض که برگشتی هم در کار نیست؛ و البته برگشتی هم واقعاً در کار نبود؛

از آن روز یک حسرت اما به دلم مانده؛

این که به یارو باید این را میگفتم که "اگر واقعاً نمی توانی برگردانی پول را و یا حتی نمیخواهی برگردانی، اشکالی ندارد، بگو نمیخواهی برگردانی، من پول را پس نمیگیرم از تو؛ اما این دروغ را نمی توانم ببخشم؛ راحت باش و بگو که برگشتی در کار نیست تا من دل چرکین نشوم به هر کسی که ممکن است واقعاً نیازمند باشد؛ بگو تا حالم به هم نخورد از این که کسی بخاطر ریال امروز، حاضر است شرفش را بفروشد؛ چه رسد به این که بخواهد قسم به دروغ هم بخورد؛..."

همیشه از ضرر ها و حقوق مادی ام به راحتی گذشته ام؛ حتی از حقوق معنوی خودم هم می گذرم معمولا؛ اما جایی که پای گند زدن به عقاید جامعه در بین باشد، برای من کوتاه آمدنی در کار نیست؛ اگر مثقال ذره ای حقی داشته باشم، نمی گذرم بابت دروغ و عدم وفای به عهد!

پ.ن: مهم نیست که نژادش واقعاً لر بوده یا نه، مهم نیست که ایرانی بوده یا نه؛ این که از لر بودنش گفتم، بخاطر این بود که لرها معروفند به این عقیده و پای بندی به عهدشان؛ بدیهیست که سوءاستفاده از این شهرت و صفت خوب لرها باعث رنجش بیشتر من شده و یکی از همان حقوقی که نمی گذرم همین است!

  • ضیاءالدین
"همیشه پس از نوشتن متن منتقدانه تان، تصور کنید که رهبرتان هم آن را خوانده اند و منصفانه تصور کنید حس ایشان را."

پ.ن:تذکر به جایی که لازم بود اینجا نوشته بشود؛ توی این هیاهوی سیاسی و مجازی و... تک جملاتی نعمت اند؛ و شکر بر آن، واجب است!
پ.ن2: سابقه ام را برخی دوستان بهتر می دانند؛ کار طنز را چندین سالی میشود انجام می دهم، و آنها که نزدیک تر بوده اند، خوب میدانند که برای اینکه راضی به نشر مطلب طنزی بشوم، چندین و چند بار آن را بررسی میکنم مبادا خط قرمزهای شرعی، قانونی، اخلاقی، منطقی و آبرویی را گذشته باشد! این را گفتم تا هم توصیه ای باشد برای بقیه و هم این که بگویم با این وجود اما آن جمله ی بالا، جمله ی به جایی بوده است!
  • ضیاءالدین

به نام مادر

۱۷
ارديبهشت
فدای آن دستانی که وقتی حواست نیست، وقتی حتی تو کنارش نیستی، به یاد توست و با تمام سختی هایی که خودش دارد، سعی می کند لباس هایت وقتی از سفر برمیگردی پاکیزه و آراسته باشد؛ بدون که حواست باشد، زندگی ات را سامان می دهد؛ بدون این که بدانی چرخ زندگی ات بدون او نمی چرخد؛ از زمانی که هیچ نمی دانستی و درک تو به قدر ناچیزی بود کارهایت را سامان داده تا همین امروز که مثلاً دو دهه از عمرت گذشته و او 20 سال پیرتر شده؛ حالا موهایش سفید شده و دستانش بی رمق؛ دلش اما هنوز به خاطر تو می تپد و لحظه ای از دلواپسی تو آرام ندارد و دعایش همیشه همراه توست و ضمانتی است تا خدا بر تو آسان بگیرد...
فدای آن دلی که وقتی تو را گرفتار و ناآرام حس کند، قرار ندارد و تا آرام بودنت را نبیند، او هم آرام نمی گیرد؛ خوابش آشفته است تا آن گاه که تو قرار نداشته باشی؛ دنیا برایش سخت است وقتی که تو ذره ای برایت سختی پیش بیاید...
فدای کسی که بهشت را خدا زیر پایش قرار داده...
فدای نامی که زیباترین نام های این عالم است...
فدای عشقی که هرگز نفرت نمی شود...

مادر...

  • ضیاءالدین
هر صبح که برای صلاه بیدار میشوی، ...
هر صبح که برای کلاس درس بیدار میشوی ...
هر صبح که برای کار و "زندگی" بیدار می شوی...
.
.
.
باید باشد...
این چفیه باید باشد، باید باشد تا یادت باشد که از کجا آمده ای و به کجا قرار است بروی و چطور قرار است این آمدن و رفتن را بگذرانی...
این چفیه باید باشد، باید باشد تا یادت باشد که هر لحظه ات در جنگ بین خوبی و بدی هستی و انتخاب می کنی و می بری و می بازی...
این چفیه باید باشد، باید باشد تا یادت باشد که هر لحظه خواب بیشتر تو، یعنی بیشتر پیش آمدن دشمن؛ چه دشمن بیرونی و خارجی و منافق باشد، چه دشمن درونی و نفس سرکش و جهل پرست خودت باشد؛ هر لحظه غفلت، یعنی پیش رفتن به سمت پرتگاه ها...
این چفیه باید باشد، باید باشد تا هیچ لحظه ای، تا در این دنیا هستی، هیچ لحظه ای به معنای عافیت نباشد؛ که این دنیا، دار مکافات است و عرصه ی بلا و آزمایش...
این چفیه باید باشد، باید باشد تا زنده بمانی و اگر قرار است روزی بمیری، قبل از آن خودت، خودت را میرانده باشی تا مبادا برسد آن روزی که تو قبل از آنکه خودت را میرانده باشی، میرانده شوی که وامصیبت است اگر خدای نکرده آن بشود...
این چفیه باید باشد...

  • ضیاءالدین
حوصله عریض و طویل کردن مطلب را ندارم باز هم؛ فقط آمدم بگویم:

1- دین مبین اسلام، آمد تا بشر با کمترین درصد خطا، راه درست را بتواند بیابد؛ یعنی اعمالش برایش شر نشود؛ یعنی سر از دره در نیاورد و خار به پایش نرود و برسد به بهشتی که پر است از نعمات و خوشی ها و رضایت مندی ها.
2- احکامی از این دین عزیز صادر شد برای نیل به هدف بالا؛ احادیثی به گوش مردم رسید از زبان مبارک معصومین(ع) تا چراغ راهی باشند در این راه؛ بعد از گذشت حدود دو قرن از شهادت نبی خاتم(ص) بشریت از نعمت دیدن و ظهور معصوم محروم شد؛ و آخرین بقیة الله انگشت اشاره را به سمت مراجع و علما نشان داد که اینان اند کسانی که در طی طریق در زمانی که از ظهور من محرومید، شما را یاری خواهند داد.
3- کار که به دوش مراجع افتاد، هر کس به قدر توانش و تقوایش راهنما بود؛ یکی شد سیدروح الله موسوی خمینی(قدس سره) و یکی شد سیدعلی حسینی خامنه ای (مد ظله) و یکی شد فاضل لنکرانی(رض) و محمدتقی بهجت فومنی(قدس سره) و... . همه این بزرگواران در این امر، تلاش و اجتهاد بسیاری کرده اند تا راهی نشان دهند با کمترین درصد خطا!
4- در باب انتخاب مرجع تقلید برای آنانکه علم دین را کسب نکرده اند و به دنبال اجتهاد نرفته اند، فتاوایی که نگارنده تا کنون دیده، غالباً تکلیف را بر این قرار داده اند که "باید" از آنکه داناترین و "اعلم" است تبعیت کرد؛ و همچنین در باب احتیاط های واجب و ارجاع ها هم همینطور؛ چرا که عقل حکم میکند که حکم شخص داناتر، ضریب خطای کمتری دارد و مطمئن تر است!

همه این ها را گفتم تا برسم به اینجا که:
علیرغم جایگاه تقلید و حساسیت مسئله در عمل به تکلیف و نیل به هدف نهایی، آنچه امروز می بینم(و در وهله اول حداقل مشاهدات شخص من است؛ و در درجه بعد ممکن است قدری عمومیت هم پیدا کند بین افراد جامعه) این است که به جای این که این سوال "کدام مرجع تقلید اعلم است و احکام را بهتر فهم کرده؟" مطرح باشد، این سوال کاذب مطرح میشود که "کدام مرجع تقلید ساده تر و سهل تر است احکامش؟ کدام مرجع تقلید در امور اقتصادی راحت تر است؟ کدام در بحث صدای زن، تراشیدن ریش، صیغه ازدواج موقت، روزه، خمس و... آسان تر است؟"
مسئله جدیدی نیست؛ همه آشنا هستیم ظاهراً... اما مسئله این است که این حرف ها، بیشتر ناشی از عافیت طلبی است تا حق طلبی! و این بخشی از فعلیت یافتن ذهنیات عافیت طلبانه ماست! قدری حساب و کتاب کنید، بقیه فعلیت یافتن ها را هم خودتان براحتی پیدا میکنید احتمالاً...


توضیح کوتاه: عافیت طلبی یعنی مردمی که جنگ را پذیرفتند با تمام سختی هایش، امروز گفتمان رایج شان حقوق بیشتر و غذای بیشتر و ...(منظورم همین قشری است که غذا و مسکن و نیازهای اولیه اش تأمین است ولی هنوز دو قورت و نیمش هم باقیست؛ آن هم درشرایطی که خیلی ها در همین ها هم مشکل دارند؛ نتیجه چیزی جز این نمی شود که :" وقتی خودم نیاز دارم، چرا صدقه بدهم؟ چرا به فلانی کمک کنم؟ فلانی هم تلاش کند و غذا گیر بیاورد، مسکنش را تأمین کند و...")

  • ضیاءالدین
در این روزگاری که زندگی میکنیم، سوژه های جالبی داریم؛ میخواهم یکی از این موضوعات دم دستی را امروز کمی با نگاهی ساده و بی تکلف بررسی اجمالی کنم؛ و البته نه من حوصله مطول نوشتن دارم و نه شما حوصله مطول خواندن را احتمالا! لذا در مطلبی برد-برد با هم مفاهمه خواهیم کرد انشالله ؛)
مسئله ی مورد نظر، هم در شاخه ی سیاسی رخ میدهد، هم در شاخه علمی، هم اقتصادی، هم مذهبی و ... تا دلتان بخواهد خلاصه مبتلا به دارد؛ حتماً می پرسید چه مسئله ای است که اینقدر عام است؛ جواب چیزی نیست جز "چون رهبری گفته اند، پس باید..."
قبل از این که هر گونه فحش و بد و بیراه تان را تقدیم شجره نامه حقیر کنید، باید عرض کنم قدری آهسته تر لطفا؛ صبر کنید با هم برویم به قول معروف!
اگر بخواهم سرعتم را خیلی زود به سرعت شما برسانم که اصطلاحاً با هم بتوانیم برویم، باید خیلی ساده عرض کنم که "آب خوردن برای بدن انسان مفید است؛ و بلکه ضروری است؛ صرف نظر از این مسئله که رهبری در مورد فواید آب خوردن بیاناتی داشته باشند یا نه!"
یا مثلا رعایت بهداشت برای سلامتی ضروری است؛ سوالی که مطرح است این است که آیا حتماً رهبری باید فتوا بدهند که بهداشت را رعایت کنید؟ تا ما رعایت کنیم؟ به عبارت کلی تر، آیا لازم است رهبری در کوچک ترین و دم دستی ترین موارد به جماعت تذکر بدهند؟
شاید بپرسید اصلاً نوشتن از این موضوع چه دردی را دوا میکند؟ یا بگویید چقدر موضوع سطحی است؛ و این قبیل حاشیه نویسی ها!
اما خوب که به قضیه نگاه کنیم، چندین پیامد خرد و کلان از این سوال و دغدغه برخواهد خاست!

1- جامعه از سطحی شدن به سمت عمق بیشتر و فرزانگی بیشتر میل خواهد کرد؛ توضیح خاصی هم لازم ندارد؛ واضح است که وقتی نیازهای حیاتی بدن تأمین شود(آب، اکسیژن؛ قدری نان)، بدن می تواند شروع کند به رشد و نمو ابعادش؛(عضلانی شدن و پرورش اندام اصطلاحاً)

2- فرصت پرداختن به موضوعات ضروری تر و با ثمرات بیشتر و همچنین با وسعت بیشتر برای همه آحاد جامعه فراهم خواهد شد؛ مثلاً وقتی همه خودشان فهمیدند "قوانین راهنمایی و رانندگی خوب است"، بدیهیست آمار تصادفات کاهش خواهد یافت و مثلاً کسی که قرار بود در تصادف کشته بشود، می تواند حالا برود و دانش کسب کند و فرصت فرهیخته شدن و دانشمند شدن را داشته باشد!

3- فرصت حمله به قشر معروف به حزب اللهی به دلیل اخباری گری از دشمنان گرفته خواهد شد و در مقابل، فرصت حمله به مواضع ضدفرهنگی و ضدبشری دشمن، بیشتر فراهم می شود؛ بدیهیست وقتی قشری که نماینده ی تفکر اسلامی (با ادعای کامل بودن دین و جامع ترین بودن)، خود به فکر بهتر شدن و برترین بودن حرکت کند، اولاً حزب اسلام و حزب ِ الله، سردمدار تفکر برتر خواهد بود و در عمل ظرفیت هایش را نشان خواهد داد و ثانیاً مضاف بر اینکه بهانه جویان را ساکت خواهد کرد، به نقطه ای خواهد رسید که به تفکرات متحجرانه ی غرب نیز حمله خواهد کرد و غرب (نه غرب جغرافیایی بلکه غرب تفکری که در همین کشور هم پیدا میکنید) در تنگنا قرار گرفته و دست برتر با حزبِ الله خواهد بود!

4- جامعه اسلامی تدریجاً به سمت تحقق تمام عیار احکام و موازین اسلام عزیز پیش خواهد رفت و ظرفیت تمدن سازی اسلام بیش از پیش در عمل نشان داده خواهد شد؛ یعنی به جای اینکه رهبری بگویند "ورزش کنید" یا "بروید شهید مطهری بخوانید"، از فرصت آزاد شده، در راستای صدور انقلاب، تدوین سبک زندگی اسلامی، الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت و ... استفاده خواهد شد و اصطلاحاً کلاس کار، چندین درجه بالا می رود و بجای آموزش دبستان، جامعه در کلاس های دانشگاهی تحصیل خواهد کرد!

بگذارید در پایان، چندین مثال واقعی و رخداده را هم محض انبساط خاطرتان یادآور شوم:
تهذیب، تحصیل، ورزش
بهداشت
عمل به قوانین راهنمایی
عمل به قانون
مطالعه ی قرآن
مطالعه ی نهج البلاغه
شناخت دشمن و فراموش نکردن جنایاتش
و...
تا دلتان بخواهد از این گزاره ها در بیانات رهبری به چشم میخورد که صرف مسلمان بودن، کفایت میکرد تا ما به این ها مایل باشیم و عامل؛ حال آنکه جایگاه رفیع رهبری، مشغول این قبیل مسائل بدیهی و دم دستی شده است؛ چراکه وظیفه ی او و تکلیف او این گونه ایجاب کرده است برایش؛ و او عامل است به تکلیف خود؛ هرچند ما عامل نیستیم و نباشیم!

  • ضیاءالدین