رستاخیز

رمز ماندن همین بود...

رستاخیز

رمز ماندن همین بود...

توضیح: روزگار بعضی ها را با خود برد و برخی در انتظار رفتن اند...اما بعضی هم خلاف عادت، ماندند و ماندند و ماندند...همانها که مردند،قبل از مردن...و در زمان حیات مادی، رستاخیز خود را خود رقم زدند و رمز ماندن شان همین بود...پس از رستاخیز، حیات، جاودانه میشود... {ضیاءالدین.ح}

پیام های کوتاه

تولید ملی حمایت از کار و سرمایه ایرانی

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

روزی که خبر سقوط هواپیمای مسافربری روسیه را از تلویزیون دیدم، بی هیچ دلیل مشخصی، احتمال حمله به هواپیما در ذهنم شکل گرفت.
طی روزهای بعد، وقتی خبر پیدا شدن اجساد، تا فاصله هشت کیلومتری محل حادثه اعلام شد، برای آنچه در ذهنم نقش بسته بود، دلایل لازم فراهم شد.
چندین روز گذشت و حالا دولت بریتانیای کثیف، اعلام کرده که خلبان هواپیمای انگلیسی دو ماه قبل در حالی که هواپیمایش توسط راکت داعش مورد حمله قرار گرفته، چنان پشتک وارو زده با هواپیمای مسافربری که راکت بخت برگشته و البته بی عرضه، نتوانسته به هدفش بخورد و از قضا هیچ یک از مسافرین هم متوجه این پشتک واروی خلبان فوق حرفه ای خطوط هوایی بریتانیا نشده است.
قصد دراز نویسی و داستان سرایی ندارم؛ به همین دلیل اصل مطلب را می گویم:
به یاد هواپیمای جمهوری اسلامی افتادم که ملوان زبل آمریکایی ناو وینسنس، اشتباهاً با راکت، تمام 298 سرنشینش را به خوبی هدف گرفت و به خیال خودش، فشار آورد به آیت الله خمینی ایرانی ها! که جنگ را تمام کند.

نمی دانم چرا این قدر بی سلیقه اند این غربی ها. همان سناریوی قدیمی و دمُده را بعد از 20 سال و اندی هنوز انجام میدهند.

به هر حال، تصور من این است که حملات هوایی روسیه به مواضع فرزندخوانده ی امریکایی ها در سوریه، بدجور حضرات ایالات متحده را سوزانده و حالا برای عقب راندن جنگنده های روسیه، همان فن قدیمی و نخ نمای حمله به غیرنظامیان را در برنامه شان گذاشته اند.

*ادعا نمیکنم تحلیلم درست است قطعا، بدیهی است البته این مسئله. صرفاً جهت ثبت اما گفتم.


لینک مرتبط:

  • ضیاءالدین
راننده چانه اش گرم شده بود و از هر دری می نالید:
- بالأخره هر چند از نظر اقتصادی خیلی وضع بدی داریم ولی امنیت داریم الحمدلله و...

خسته ام شده بود کمی شاید، از حرف زدن های بی وقفه اش! حق داشت البته، مسافری که آخر ساعت سوار تاکسی شود، تنها، آن هم با کلی بار، ویژه نامه ی کاملی از هر چه راننده از صبح تا آن لحظه شنیده و گفته را می تواند در زمانی کوتاه بشنود.
هر چه بود به هر حال تصمیم گرفتم حرفی بزنم که کمی ساکت شود و البته که به فکر فرو برود تا ساکت شود:
- حاجی الان بیلبوردهای شهر شما تبلیغ چیا توش هست؟ چیپس؟ کت و شلوار؟ ماشین؟ آسمان خراش؟ پاساژ فلان؟ درسته؟
- آره خب
- ماشین هم زیر پاته، کار هم داری، بالأخره آب خوردن هم داری اینجا، خیابونهات آسفالتن و صاف نسبتا، هوای نسبتاً خوبی هم خیلی از روزها به جز وقتایی خاص و... .
- هوم
- خب من از حوالی جایی میام که نه آب خوردن دارند، نه هوا، نه شغل و نه... . بیلبوردهای اونجا، به جای تبلیغ تنقلات و پوشاک و خونه ی مجلل و... میدونی تبلیغ چی می کنن توش؟
- چی؟
- مولد اکسیژن برای مصرف خانگی! می دونی یعنی چی؟ هوا برای نفس کشیدن ندارند! آب خوردنش شون آلوده است! ادامه ندم به نظرم بهتره... نیاز به روضه نداریم دیگه...همین بیلبوردها رو مقایسه کنی کفایت میکنه به نظرم... درد مردم اینجا یه چیزه و درد مردم ما چیز دیگه!

سکوت! جوابش بود!




پ.ن: تا قبل از این گفتگو، بیشتر حرفایش را همینطور تأیید می کردم و با لبخند گوش می کردم به اش. انتظار نداشت گمانم!
پ.ن2: حکایت ما و پاتخت نشین ها، به این زودی ها تمام نمی شود حکماً. شکم سیری و درد با هم جمع نمی شود هرگز! شکم سیرها هیچ وقت درد صاحب درد را نمی فهمند! و نخواهند فهمید! و همین آش است و همین کاسه!
  • ضیاءالدین