رستاخیز

رمز ماندن همین بود...

رستاخیز

رمز ماندن همین بود...

توضیح: روزگار بعضی ها را با خود برد و برخی در انتظار رفتن اند...اما بعضی هم خلاف عادت، ماندند و ماندند و ماندند...همانها که مردند،قبل از مردن...و در زمان حیات مادی، رستاخیز خود را خود رقم زدند و رمز ماندن شان همین بود...پس از رستاخیز، حیات، جاودانه میشود... {ضیاءالدین.ح}

پیام های کوتاه

تولید ملی حمایت از کار و سرمایه ایرانی

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

از جمله نکاتی که در مطالعه ی تاریخ، حداقل برای نگارنده ی این سطور مغفول مانده بود این موضوع بود که:


سقیفه یا صفین؟
خیلی ها وقتی می خواهند انحرافات صدر اسلام را ذکر کنند، ضمن اشاره به مواردی مثل خوارج، توجه اصلی شان را در شکل گیری فجایعی مثل عاشورا، به مسئله سقیفه معطوف می کنند و اینکه اگر سقیفه نبود، عاشورا رخ نمی داد.

اما وجه جالبی که ظاهرا کمتر به آن اشاره می شود، اثر مخرب خوارج در صفین است. جایی که ریشه ی فتنه می توانست خشکانیده شود و با مرگ معاویه، عمود خیمه ی اهل باطل فرو افتاده شود و خاندان اموی اصلا مجالی نیابد.

البته این اما و اگر ها، همه اما و اگر اند و محل اعتنای چندانی نخواهند بود، اما آنچه برایم جالب بود، "تاکید بیش از حد به نقش خلفای راشدین بود و تاکید حداقلی به تبعات اقدام خوارج در به قدرت رساندن بنی امیه."

یک جورهایی آدم حس می کند دستی در کار است که دلش میخواهد توجه اصلی را معطوف به مسئله ای کند که نتیجه اش اختلاف مسلمانان است. چون درباره ی معاویه و یزید، عموم فرق اسلامی اتفاق نظر دارند و ماجرای سقیفه محل اختلاف است. بگذریم از اینکه از بین رفتن باطلی چون معاویه چقدر موثرتر است از دیر به خلافت رسیدن حق.


اعتدال، ضلع اصلی انحراف

توجه به عکس العمل امیرالمومنین ع در مواجهه با معاویه و ابوبکر و عمر و عثمان هم قدری راهگشاست.

درباره معاویه، به هیچ وجه تن به مصالحه نمی دهد اما درباره ی خلفا، برای اصلاح شان کمک می فرماید. شاید به این دلیل که یکی قابل اصلاح است و دیگری را اصلاح ناپذیر می بیند.

لازم است به این نکته اشاره شود که مسئله ی خوارج و جنگ صفین - که همان موضوع کمتر تاکید شده و به عبارت دیگر، سانسور شده است -  چندین ضلع دارد:

یک ضلع متحجرین و خوارج اند.

یک ضلع تزویر کنندگان اموی.

و البته به نظر نگارنده، ضلع تعیین کننده تر، ضلع سوم است که جریان اعتدال گرایی است که اولا مخالف جنگ با معاویه است و ثانیا ابوموسی اشعری را به عنوان سمبل مخالفان جنگ، به عنوان حکم می پذیرد.


ساده انگارانه به نظر میرسد اگر تصور کنیم ابوموسی اشعری دفعتا به عنوان حکم مطرح شده است. حال آنکه سابقه ی اعتدال گرایی ابوموسی از ابتدای خلافت امیرالمومنین ع آشکار شد و در فتنه ی جمل و جلوگیری ابوموسی از پیوستن مردم به سپاه علوی، به بهانه هدر رفتن خون مسلمین، تئوریزه تر شد و در ماجرای حکمیت به بلوغ رسید! و این بلوغ شجره خبیثه جریان ابوموسی - که امیرالمومنین او را با ذکر نام، همچون معاویه و عمرو عاص، در نمازهایش لعن می فرمود - در جامعه نیز رخ داده بود و حکمیت صفین، نمودی از این نفوذ جریان به اصطلاح اعتدال گرای ابوموسی ملعون بود.




*بخشی از مطالعه ی تاریخ، توجه به گزینش نقل های تاریخی است. مطالعه ی تاریخ نقلی با توجه به تخصصی تر بودنش و زمانگیر بودنش، کمتر برای امثال من ممکن می شود. و تاریخ تحلیلی، اساسش گزینش همین وقایع است و تأکیداتش!

**جالب است که شیعه ی علی ع، به قدری که علی ع با خلفا مدارا داشت، با تابعین خلفا مدارا ندارد.

  • ضیاءالدین