رستاخیز

رمز ماندن همین بود...

رستاخیز

رمز ماندن همین بود...

توضیح: روزگار بعضی ها را با خود برد و برخی در انتظار رفتن اند...اما بعضی هم خلاف عادت، ماندند و ماندند و ماندند...همانها که مردند،قبل از مردن...و در زمان حیات مادی، رستاخیز خود را خود رقم زدند و رمز ماندن شان همین بود...پس از رستاخیز، حیات، جاودانه میشود... {ضیاءالدین.ح}

پیام های کوتاه

تولید ملی حمایت از کار و سرمایه ایرانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پول» ثبت شده است

به نرخ شرف

۱۳
مهر

روی صندلی ترمینال، منتظر نشسته بودم تا وقتش برسد؛

کسی که ظاهرش قدری غیرعادی بود برایم آمد نشست روی صندلی های آن طرف تر؛ لباس خاصی به تن داشت، مثل بادگیر یا چیزی شبیه آن؛ بی خیال قیافه ی یارو شدم که به نظر شبیه لرها بود چهره اش؛

چند دقیقه بعد دستش را بلند کرد که یعنی یک لحظه بیا؛ قدری حرف زد و گفت به پول نیاز دارد و کشتی گیر است -گوشش هم کلمی بود البته- و اهل فلان شهر و لک است و خیلی غیرتی و فلان و بهمان؛ گفت پولش گم و گور شده و به پول نیاز دارد و آدم بی پولی نیست و تا ساعت فلان پول را به من برمیگرداند و شماره ی کارت بانکی را هم خواست؛ به مادرش هم قسم خورد و تأکید کرد که من لر و لک هستم و این مسائل برایم خیلی مهم است و این صحبت ها!

نیازی به فکر کردن نبود؛ قبلتر ها با خودم قرار گذاشتم که وقتهایی که کسی این طور حرفها را بزند، ولو تضمینی هم نباشد، ولو حس کنم که دروغ میبافد و برگشتی در کار نیست، اگر داشته باشم، بدهم مبلغ را!

با خودم قبلاً حساب و کتابش را کرده ام که اگر یک درصد هم ممکن باشد که او واقعاً نیاز دارد، و من اشتباه حس کرده ام، به این می ارزد که مردانگی ظاهری را نفروشم به ریال امروز تا مبادا روزی کسی که واقعاً نیازمند است دست خالی برگردد!

مبلغ را دادم؛ با این فرض که برگشتی هم در کار نیست؛ و البته برگشتی هم واقعاً در کار نبود؛

از آن روز یک حسرت اما به دلم مانده؛

این که به یارو باید این را میگفتم که "اگر واقعاً نمی توانی برگردانی پول را و یا حتی نمیخواهی برگردانی، اشکالی ندارد، بگو نمیخواهی برگردانی، من پول را پس نمیگیرم از تو؛ اما این دروغ را نمی توانم ببخشم؛ راحت باش و بگو که برگشتی در کار نیست تا من دل چرکین نشوم به هر کسی که ممکن است واقعاً نیازمند باشد؛ بگو تا حالم به هم نخورد از این که کسی بخاطر ریال امروز، حاضر است شرفش را بفروشد؛ چه رسد به این که بخواهد قسم به دروغ هم بخورد؛..."

همیشه از ضرر ها و حقوق مادی ام به راحتی گذشته ام؛ حتی از حقوق معنوی خودم هم می گذرم معمولا؛ اما جایی که پای گند زدن به عقاید جامعه در بین باشد، برای من کوتاه آمدنی در کار نیست؛ اگر مثقال ذره ای حقی داشته باشم، نمی گذرم بابت دروغ و عدم وفای به عهد!

پ.ن: مهم نیست که نژادش واقعاً لر بوده یا نه، مهم نیست که ایرانی بوده یا نه؛ این که از لر بودنش گفتم، بخاطر این بود که لرها معروفند به این عقیده و پای بندی به عهدشان؛ بدیهیست که سوءاستفاده از این شهرت و صفت خوب لرها باعث رنجش بیشتر من شده و یکی از همان حقوقی که نمی گذرم همین است!

  • ضیاءالدین