رستاخیز

رمز ماندن همین بود...

رستاخیز

رمز ماندن همین بود...

توضیح: روزگار بعضی ها را با خود برد و برخی در انتظار رفتن اند...اما بعضی هم خلاف عادت، ماندند و ماندند و ماندند...همانها که مردند،قبل از مردن...و در زمان حیات مادی، رستاخیز خود را خود رقم زدند و رمز ماندن شان همین بود...پس از رستاخیز، حیات، جاودانه میشود... {ضیاءالدین.ح}

پیام های کوتاه

تولید ملی حمایت از کار و سرمایه ایرانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فقر و غنا» ثبت شده است

راننده چانه اش گرم شده بود و از هر دری می نالید:
- بالأخره هر چند از نظر اقتصادی خیلی وضع بدی داریم ولی امنیت داریم الحمدلله و...

خسته ام شده بود کمی شاید، از حرف زدن های بی وقفه اش! حق داشت البته، مسافری که آخر ساعت سوار تاکسی شود، تنها، آن هم با کلی بار، ویژه نامه ی کاملی از هر چه راننده از صبح تا آن لحظه شنیده و گفته را می تواند در زمانی کوتاه بشنود.
هر چه بود به هر حال تصمیم گرفتم حرفی بزنم که کمی ساکت شود و البته که به فکر فرو برود تا ساکت شود:
- حاجی الان بیلبوردهای شهر شما تبلیغ چیا توش هست؟ چیپس؟ کت و شلوار؟ ماشین؟ آسمان خراش؟ پاساژ فلان؟ درسته؟
- آره خب
- ماشین هم زیر پاته، کار هم داری، بالأخره آب خوردن هم داری اینجا، خیابونهات آسفالتن و صاف نسبتا، هوای نسبتاً خوبی هم خیلی از روزها به جز وقتایی خاص و... .
- هوم
- خب من از حوالی جایی میام که نه آب خوردن دارند، نه هوا، نه شغل و نه... . بیلبوردهای اونجا، به جای تبلیغ تنقلات و پوشاک و خونه ی مجلل و... میدونی تبلیغ چی می کنن توش؟
- چی؟
- مولد اکسیژن برای مصرف خانگی! می دونی یعنی چی؟ هوا برای نفس کشیدن ندارند! آب خوردنش شون آلوده است! ادامه ندم به نظرم بهتره... نیاز به روضه نداریم دیگه...همین بیلبوردها رو مقایسه کنی کفایت میکنه به نظرم... درد مردم اینجا یه چیزه و درد مردم ما چیز دیگه!

سکوت! جوابش بود!




پ.ن: تا قبل از این گفتگو، بیشتر حرفایش را همینطور تأیید می کردم و با لبخند گوش می کردم به اش. انتظار نداشت گمانم!
پ.ن2: حکایت ما و پاتخت نشین ها، به این زودی ها تمام نمی شود حکماً. شکم سیری و درد با هم جمع نمی شود هرگز! شکم سیرها هیچ وقت درد صاحب درد را نمی فهمند! و نخواهند فهمید! و همین آش است و همین کاسه!
  • ضیاءالدین